اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى كنم
رفتى و من تا كه هستم سوگوارى مى كنم
گر نباشد بيم طعن دشمنان يا فاطمه
روز و شب در پيش قبرت آه و زارى مى كنم
گر بخشكد اشك من يا قرة العين رسول
در عزايت خون دل از ديده جارى مى كنم
بر خزان عمرت اى ريحانه باغ نبى
گريه پيوسته چون ابر بهارى مى كنم
هر چه مى خواهم نگريم پيش طفلانت ولى
از غم دل گريه بى اختيارى مى كنم
خود نهال آرزويم را به گل كردم دريغ
از سرشك ديده آنرا آبيارى مى كنم
روزها در خانه طفلان را تسلى مى دهم
شب كنار قبر تو شب زنده دارى مى كنم
من كه خود مشكل گشايم از غم هجران تو
مشكلى افتاده در كارم كه زارى مى كنم
جان من در خاك رفت و زنده ام من اى عجب
صبر من از دست رفت و بردبارى مى كنم
- چهارشنبه
- 31
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 23:3
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه