• دوشنبه 3 دی 03


شعر مناجات با خدا -( کار من تا به کجا آمده مجنون شده ام )

5247
2

کار من تا به کجا آمده مجنون شده ام
بی سرآغاز ز خود بی خود و دلخون شده ام
کار دل تا به کجا آمده از خود رستم
با عطش ساختم و جام جفا بشکستم
دل سر و پا همه غرق نگه مست نگار
شب دراز هست و منم همچو قلندر بیدار
شب دراز است و منم راهی می خانه یار
افت و خیزان بروم با سر پر شور و خمار
افت و خیزان بروم سوی در خانه ی یار
بلکه لطفی کندم ساقی و آرد به شمار
راه پر از خطر است و سیه و تنگ دراز
هر چه باشد روم این راه پر از شیب و فراز
داد و بیداد منم یکه و دشمن لشگر
نهراسم چو بود بر لب من یا حیدر
دشمنانم همگی گرگ و به ظاهر میش اند
همه چون نرمی لاله به درون چون نیش اند
دست گیرند و برندم همه تا عرش برین
ناگه از پشت زنند خنجر و کوبند به زمین
دشمنانم همگی خار و به ظاهر چمنند
دشمنانم همگی کوفی پیمان شکنند
که بدادند تعهد همگی ظهر غدیر
و شکستند و چو روباه پی حمله ی شیر
پیش چشم همه دستان علی را بستند
پهلوی مادرمان را به جفا بشکستند
و علی بعد همان واقعه تنها شده بود
تک و تنها به مصاف صف اعدا شده بود
سفر از عالم هستی چو دعایش شده بود
همدم درد دلش چاه و خدایش شده بود
استخوان توی گلو خار جفا بر چشمش
و سکوتش شده فریاد بلند خشمش
تا در آن لیله که از آتش جان سوخته بود
و چه محزون نگهش را به سما دوخته بود
سالیانیست که بار سفرش آماده
و غزل های وصالش به خدا سر داده
رفت تا ساقر توحید پر از می بشود
تا که از سوز نفس پر به دل نی بشود
رفت تا بار دگر مستی اش آغاز کند
رفت چون بدر و احد یک تنه اعجاز کند
رفت تا بعثت او سر به تکامل بزند
رفت تا باز در قلــــعه ی خیبر بکند
در شب قدر دلی که متجلی شده بود
به خدا بسته و خود حضرت عالی شده بود
در شب قدر دلش را به خدا باخت علی
و برفت و غم دیگر به جهان ساخت علی
خاک عالم به دهانم که علی را کشته اند
شه دین خواجه ی لولا و ولی را کشته اند
بعد او کل جهان عرش و سما گشته یتیم
آیـــه آیـــه همه قرآن خـــــــدا گشته یتیم
رفت ، او رفت و داغ دل زینب تازه
گریه ی مخفی او در دل هر شب تازه

شاعر : سعید مازندرانی

  • سه شنبه
  • 11
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 5:0
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران