من آمدم که این گره ها را تو وا کنی
دردِ بزرگ و کوچکِ من را دوا کنی
تنها تو قادری که جواب مرا دهی
محرابِ جان شوی و حوائج روا کنی
غیر از تو من به هیچ احدی رو نمی زنم
تا تو فقط برای دل من دعا کنی
من آمدم فقیر سر کوچه ات شدم
تا از کرم بیایی و من را گدا کنی
امَا پرِ خجالتم از رو سیاهیم
گر رد شدی ز کوچه نگو کی حیا کنی ؟
می ترسم از زمان جدایی که از گنه
گویی نباید اسم مرا تو صدا کنی
امَا شنیده ام ز بزرگی خلقتان
دیده نشد که با کسی این گونه تا کنی
فهمیدم از کرامتت از آل حیدری
هرگز نمی شود که تو من را رها کنی
- سه شنبه
- 11
- تیر
- 1392
- ساعت
- 5:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه