• سه شنبه 15 آبان 03


غزل عرفانی و اخلاقی -( هـمــی گــویــم و گــفـتـه‌ام بـارهـا )

3952
2

 هـمــی گــویــم و گــفـتـه‌ام بـارهـا
بود کیــش من مـهـر دلدارهــا
پرستش به مستی‌ست در کیش مهر
برونــند زین جرگه هشـیارهـا
به شادی و آسایش و خواب و خور
نـدارند کـاری دل‌ افــگــارهــا
بجز اشــک چشــم و بجز داغ دل
نــبــاشــد به دســت گرفتـارها
کـشـــیـدنـد در کــوی دلــدادگــان
مــیــان دل و کــام دیـــوارهــا
چـه فـرهــادهـا مُــرده در کـوه‌ها
چـه حــلاّج‌هــا رفــته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگــر تــوده‌هایــی ز پـنـدارها
ولی رادمــردان و وارســـتـگان
نـیــازنـد هــرگـز به مــردارها
مهـیـن مهــرورزان که آزاده‌اند
بــریــدنــد از دام جــان تارهـا
به خون خود آغشته و رسته‌اند
چه گُل‌های رنگین به جوبارها
بهاران که شــاباش ریزد ســپهر
به دامــان گُلشــن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به‌ هامون و دشت
زنـد بارگـه گُـل به گـلـزارها
نـگــارش دهــد گـلـبـن جـویــبـار
در آیـیـنـه ی آب رخـســارها
رود شـــاخ گــل در بر نیـلـوفـــر
برقـصــد بـه صـد ناز گلنارها
درد پرده ی غـنـچــه را بـاد بام
هــــزار آورد نغــز گـفـتــارها
به آوای نای و به آهنگ چـنگ
خروشد ز سرو و سمن تارها
به یــاد خــم ابروی گــلـرخــان
بکـش جـام در بزم می‌خوارها
گـــره را ز راز جهــان باز کن
که آســان کند باده دشـــوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان
که بسته است چشم خشایارها
به اندوه آیـنـــده خــود را مباز
که آینده خوابی‌ست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهــار
که در پای این گُل بود خـارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهـل گــر بگیرنـد بــیــکارها

 

  • سه شنبه
  • 11
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 7:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران