• دوشنبه 3 دی 03


شعر مناجات با خدا -( آخر ز فقر بر سر دنیا‌ زدیم پا )

3103

  آخر ز فقر بر سر دنیا‌ زدیم پا
خلقی‌ به جاه تکیه زد و ما زدیم پا
فرقی نداشت عز‌ت و خو‌اری ‌درین بساط
بیدار شد غنا به طمع تا زدیم پا
از اصل‌، دور ماند جهانی به ذوق فرع
ما هم یک آبگینه به خارا زدیم پا
عمری‌ست‌ طعمه‌خوار هجوم ندامتیم
یارب چرا چو موج به دریا زدیم پا
زین مشت پر که رهزن آرام‌ کس مباد
برآشیان الفت عنقا زدیم پا
قدر شکست ‌دل نشناسی ستم کشی‌ست
ما بی ‌خبر به ریزه ی مینا زدیم پا
طی شد به وهم عمر چه دنیا چه‌ آخرت
زین یک نفس تپش به ‌کجاها زدیم پا
مژگان بسته سیر دو عالم خیال داشت
از شوخی نگه به تماشا زدیم پا
شرم سجود او عرقی چند ساز کرد
کز جبهه سودنی به ثریا زدیم پا
واماندگی چو موج ‌گهر بی‌غنا نبود
بر عالمی ز آبله پا زدیم پا
چون اشک شمع در قدم عجز داشتیم
لغزیدنی‌ که بر همه اعضا زدیم پا
بیدل ز بس سراسر این دشت‌ کلفت است
جز گرد برنخواست به هر جا زدیم پا

  • سه شنبه
  • 11
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 15:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران