اگر عدل تـو باشـد اهـل نـارم
وگـر فضل تـو باشـد شرمسارم
سپه اشک و سلاحم هست گریه
مگر بخشی بـه چشم اشکبـارم
من از خود هم دگر مأیوسم امّا
به فضـل و رحمتـت امیـدوارم
مـرا امیــد عفــو تـوست امـا
تو حـق داری بسوزانـی به نارم
اگر پرسی چه داری؟ فاش گویم
نباشـد جـز گنـه در کولهبـارم
اگرچه من نکـردم شـرم از تو
تـو پوشانــدی گنـاه آشکـارم
من از کوی تو میبـودم فراری
تـو بـاز آوردی ای پـروردگارم
ز بس پروندۀ جرمم سیاه است
سیـه گردیـده روز و روزگـارم
حضـور تـو بـه نافرمانی از تو
گذشتـه سالهــا لیـل و نهارم
اگـر در آتـش قهـرم بسـوزی
وگـر جـای نفس خیزد شرارم
زنـم فریــاد در دریـای آتـش
خدایا! من علی را دوست دارم
از آن بر خود نهادم نام «میثم»
که گردد «میثـم تمار»، یـارم
- سه شنبه
- 11
- تیر
- 1392
- ساعت
- 15:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه