بـه غفلـت رفـت عمـر نـازنینم
هـوای نفس، گشتـه هـمنشینم
به جای آنکه پـا برعرش کوبم
گنــه کوبیــد بـر خـاک زمینم
گناهـانم شــده ســـد نگاهـم
کـه حتـی پـیش پایـم را نبینم
همه از جرم خود شرمنده گشتند
مـن از عفـو الهــی شـرمگینم
گنــه روی گنــه در آستــانت
خطـا پشـت خطــا در آستینم
دو دست آلوده، دو چشمِ گنهکار
دو کاتـب در یسـار و در یمینم
همـاره تـو مـرا هشـدار دادی
همیشه بـود شیطان در کمینم
ببخشـی یا نبخشـی، شرمسـارم
بسـوزی یا نسـوزی، مـن همینم
از آن تـرسم کـه فـردای قیـامت
گناهــانم شــود نــقش جبینـم
به میثم بخش یا رب «میثمت» را
کـه مــداح امیــرالمؤمنینم
- شنبه
- 15
- تیر
- 1392
- ساعت
- 5:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه