ای کاش بودی نازنین وقتی که بیخود می شدم از درد!
هر لحظه می خواندم تو را، پردیس من! از این سفر برگرد!
همچون تبسم بر لب جوبار دل بودم سحرگاهان
پاییز تلخ دوری ات بر سینه ام پاشیده مرگی سرد
جانم چکید از چشم این ابری که می چرخد در این وادی
آواز رنجورم ندارد همدمی جز بغض یک شبگرد
پیدا و پنهان همین یک لحظه از بودن، همین مرداب
شد تلخکامی در نهفت جان این مردان صد آورد
ای کاش بودی تا ببینی بعد از این ده قرن پاییزی
این آسمان خسته هم از درد چشمان زمین تب کرد
در ساحل امن تو بودن آرزویی دیر و گلرنگ است
دریا ندا سر داده دیدار تو را، ای نازنین! برگرد
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1392
- ساعت
- 13:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه