میسوزم از زهرِ جفا یارب به فریادم برس
تنها ببین افتادهام در کنجِ حجره بینفس
کی میشود از غصه آزادم کنی
من دیدن مادر کمی شادم کنی
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
این خاک غربت میشود خاک مدینه خاک غم
از بس کشیدم ای خدا محنّت ز کینه دم به دم
فصل وصال و فصل وصلت آمده
مادر به این شهرِ اشک و غربت آمده
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
سر میگذارم من به زانوی یگانه یارِ خود
میگریم از بهرِ حسن تازه جوانِ زارِ خود
تنهای تنها ماندهای ای بیکسم
من هم زمانی بهرِ یاری میرسم
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
- شنبه
- 22
- تیر
- 1392
- ساعت
- 14:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه