دلا بسوز که اشک روان ندارم من
برای روزه گرفتن توان ندارم من
همیشه ورد زبانم کلام بیهوده است
دعا و ذکر سحر بر زبان ندارم من
ز هرکه اهل گنه شد علامتی دارم
چگونه شد که ز یارم نشان ندارم من
منم که سینه سپر کرده ام مقابل او
رکوع نکرده و قدّ کمان ندارم من
ز هول قبر و قیامت چرا نمی ترسم؟
یقین به رفتن از این جهان ندارم من
رسد چو جان به گلو می شوم بیدار
ولی چه سود به جبران، زمان ندارم من
نماز اول وقتی نخوانده ام هرگز
که اعتنا به صدای اذان ندارم من
خدا کند که دگر بهتر از گذشته شوم
وگرنه در بر جانان مکان ندارم من
برای آنکه شود دلبرم ز من راضی
برای تحفه به او غیر جان ندارم من
کنند از می عشق حسین محرومم!
قسم به حضرت زهرا گمان ندارم من
خدا کند که شوم خاک کربلای حسین
جز آن حریم عزیز، آشیان ندارم من
کجاست خیمه ی یارم که حاجتم بدهد
امید، غیر امام زمان ندارم من
***
شاعر : سید محمد میر هاشمی
- یکشنبه
- 23
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید محمد میر هاشمی
عبدالله