• سه شنبه 4 دی 03


شعر مناجات با خدا -( در دل شب با هزاران سوز و آه )

4505
2

در دل شب با هزاران سوز و آه
روی کردم سوی درگــاه اله
سر به سجده بردم و لبریز غم
راز گفتم بـا خدای ذوالکــرم
غرقۀ بحــر غمم امداد کن
از گدای خستۀ خود یاد کن
گفتمی حرف دلم با صد امید
آمد از عرش الهی این نوید:
ای که در اعماق شب در کوفتی
ای که چشمت بر در من دوختی
گر که غرق بحر عصیــانی بیا
گر گنه کاری پشیمــانی بیا
گر که عمرت سر به سر بیداد بود
گر که دنیــایت گنــاه آباد بود
گر که عمری دور بودی، باز آی
باز آی و عقده ی دل را گشای
بــازآ و قطــرۀ اشــکی بریز
اشک با یاد لب مشکی بریز
یاد کن از دشت پر درد و بلا
گریه کن با یاد شاه کربلا
یاد کن از اشتران بی جهاز
ضربه های سیلی کودک نواز
هر که با یادش شود اندوه گین
روز محشر کی شود زار و حزین؟
اشک دریای گناهان می برد
با نوایش تائبین را می خرد
اشک بر او پاک می سازد دلت
می شود دریای رحمت حاصلت
ای که در کویش شفاعت یافتی
گوئیـا از نــو ولادت یــافتی!

شاعر : مصطفی هاشمی نسب

  • دوشنبه
  • 24
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 5:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران