پریده تا به کران های بی کران ، دل من
نشسته در پسِ پرچین آسمان ، دل من
به گوش عالم و آدم رسیده سرّ نهان
که راز بین من و تو شده عیان ، دل من
در این زمانه تو را می زنند ... چوب حراج
میان کوچه و بازار و هر دکان ، دل من
همیشه خانه ی حق بوده ای ، ولی حالا
شدی تو ملعبه ی دست این و آن ... دل من
تویی که نام حسین ع را همیشه می بُردی
چرا نداری از آن لحظه ها نشان ؟؟ دل من
گناه پشت گناه ... کار هر شب و روزت
شکسته ای تو دل صاحب الزّمان عج ... دل من
دگر به یاد شهیدان دلت نمی گیرد
وَ می روی تو به بیراهه همچنان... دل من
بهانه ی حرم کربلا نمی گیری
دوباره فاصله افتاده بینتان؛ دل من ؟؟
بیا و مثل گذشته کمی خدایی شو
کمی برای خودت مرثیه بخوان دل من
شبیه همّت و چمران ، شبیه آوینی
به پای حضرت زهرا س فقط بمان ، دل من
اسیر عشق حسین ع می شوی ... بگیری اگر
ز ِ دست مادر سادات ، لقمه نان ... دل من
هوای بغض میان کلام می مانَد...
حکایت دل من ناتمام می مانَد
- سه شنبه
- 25
- تیر
- 1392
- ساعت
- 12:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه