او تا نفس کشیده من انگار طاهرم
وقتی که با امام زمانم معاصرم
چون آینه غبار گرفته ست باطنم
از بس که هر دقیقه رسیدم به ظاهرم
عمری به جای زهد به دنبال زاهدم
عمری به جای ذکر به دنبال ذاکرم
یک ذره هم تلاش نکردم به خاطرت
اما تو هی مبارزه کردی به خاطرم
هرجمعه غائبم ز حضورت ولی چرا؟
با اینهمه تو غائبی و بنده حاضرم
وقتی که نیستم نفسی نیز منتظر
با اینهمه نماز، مسلمانِ کافرم
مثل مسافرت به مسیری که تازه است
توی مسیر هستم و محو مناظرم
یک بیت باب میل تو هرگز نگفته ام
خیر سرم اگر که بگویند شاعرم
شاعر : مهدی رحیمی
- یکشنبه
- 26
- دی
- 1395
- ساعت
- 19:27
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه