بوی تورا گرفته دل و این دهان من
از بس صدات کرده گرفته زبان من
صبح و مساء نه که فقط چند لحظه ای
اینجا برای گریه بشو میهمان من
جانم فدای گریه ی روز و شبت شود
جانم فدای اشک تو صاحب زمان من
چشم تو زخم می شود آقای خوب من
آخر چقدر گریه کنی مهربان من؟
تو یک امانتی که پناهم شوی ، ببین
... داری نحیف میشوی ای سایبان من
اذنم بده ، به جای تو خون گریه میکنم
میبارم آنقدر که بگیرند جان من.
شاعر : جواد دیندار
- سه شنبه
- 25
- تیر
- 1392
- ساعت
- 17:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد دیندار
ارسال دیدگاه