بــاید از خویش به از پیش سفر کـرد سفــر
نـــــفس سرکش شده را صید تبر کرد تبر
باید از غیر تهی شد کـه پــر از یـار شــویم
هرکس این شد به حقیقت که هنر کرد هنر
جامه زهـد دریــدیم و جـنون را خــواندیم
کــه شـود بـر رخ دلــدار نــظر کــرد نظر
ربّنــــا دیـــد که مـا دسـت قنوت آوردیم
ظـرف درخواست پر از خون جگر کرد جگر
همچو شبنم ز دو چشمم شرر باکره ریخت
اصلــه ی نـــارس دل مــیل ثمر کرد ثمر
مـن همـــان اصــله نهالم که تو آبـم دادی
بـــه گــــمانم عــوض آب شــرابم دادی
مـن مــخمور تــو را یک شبه خمّـارم کـرد
آن شـــکر شــهد که در جرگه تجّارم کرد
یـــا عــلی گـفتم و از عهد طفولیت خـــود
بس تو را جار زدم جــار تو عمــّـارم کـرد
هـسته خـــرما به کفم داشتم و هــا کردی
و بخــــار نــفست مــیثم تــمّارم کــرد
حــجر الاســود کــنج لــبت از روی غـرض
قصد جان کرد و مـــرا زائـــر دوّارم کــرد
گفتن تو به همین سادگی و سهل که نـیست
زین سبب غیرت تـشدید بـــدهکارم کـــرد
تاجر شـهد و شـــراب و عــسل و نــیشکرم
علی ایـنجاست، چرا زیــره به کـــرمان ببرم
از دل والـه و شـــیدای لبت خــرده مــگیر
کار از کـــارگر خـــسته و افــسرده مــگیر
ارتفاع کف پــات از نـــفس انــداخت مـــرا
خُب مدارا کـــن و راه از تـــن آزرده مــگیر
انتظارت ز سبوی تـرک افتــاده ز چـــیست
آنقدر باده به پیمانه، تــو لـب پُـر دِ مـگیر
بکُش و راحتمان کـن ولــی از بــهر ثـــواب
اجر یک فاتحه را زین دلـک مـــرده مــگیر
هر کس آمد دل مـن را ببــرد خـنــده زدم
گفتمش دل ز کسانی که علی بــرده مـــگیر
کـم و کـوتاه تــریـن فـــاصله ای تـــا بالا
هیچ در آینـه دیـدی رخ خـــود تــا حــالا؟
تو چه گفتی ، چه نگفتی ، همه گفتند تـو را
عشق بودی همه در سیـنـه نــهفتند تـــو را
کعبه از کـعبه بــرون آمــد و فتــوا دادنــد
که از این پس همه در سـجده بیــفتند تـو را
کن به یک چشم ، به شاه و به رعیت، تو نگاه
گر چه شهلایی چشمان تـو جــفتند تــو را
وصله بر قـــامت نـعــلین زدی، فــهمیدیم
زینت و زیـور دنیا هــمـه مــفتنــد تــو را
آدم از بـــهت تــجلّا دلــش از حــوّا رفـت
تا لـبــان تـر صــدّیــقه شــکـفتند تــو را
سَبِّح اِسمِک که من از خواندنت عاجز هستم
صَلِّ رَبِّـک که من از سیل معـــاجز هــستم
- سه شنبه
- 1
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 8:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه