چون دیده بست داشت زمین و زمان بهم می خورد
گویی دوباره واقعۀ ریسمان رقم می خورد
جبریل، نوحه خوان و دَمش بود قَد قُتل
این نوحۀ خداست که بر لوح و بر قلم می خورد
غم های کوفه بود که یکباره بر سرم می ریخت
یعنی دوباره دست مصیبات بر سرم می خورد
غربت شبیه غربتِ آخر غروبِ مادر بود
انگار دست مرگ دوباره به قدّ خم می خورد
انگار مادر آمده بود از جنان به استقبال
یعنی که چشم مادر و بابایمان بهم می خورد
پهلو شکسته بود که فرق شکسته را می دید
حالا خدا به این همه داغ و بلا قسم می خورد
در مرکز حکومت حیدر قیامتی برپاست
دستان من به شانۀ یک صاحب عَلم می خورد
وقتی حسین خواست علمداری اَم کند انگار
دست حسین بود که بر سینۀ ستم می خورد
بی تاب تر ز هر که اباالفضل با وفایش بود
گویی شروع واقعۀ کربلا رقم می خورد
می گیرد انتقام علی را بزودی از دشمن
با ذوالفقار صبر که بین غلاف، غم می خورد
شاعر : محمود ژولیده
- سه شنبه
- 1
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 8:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه