آسمان دل غربت کده ام بارانی است
ابری ام دیدۀ ماتم زده ام بارانی است
مثـل پروانـه پـرم در به در سـوختن اسـت
گریۀ شمع همه زیر سر سوختن است
این چه داغیست که جان همه را سوزانده
در دل قــــبر دل فاطــــمه را ســـوزانده
حسـن از هـیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت
باورم نیـست که خیبر شـکن از پا افتاد
حضـرت واژۀ برخـواستن از پا افــتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
شاعر : صابر خراسانی
- چهارشنبه
- 2
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 5:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مصطفی صابر خراسانی
ارسال دیدگاه