نایِ نی تر شد از فغان افتاد
گوشه ای جام شوكران افتاد
روضه ات را جگر نمی فهمد
ردِ اشكم به استخوان افتاد
چقدر گرمِ ذكر و تسبیحی !؟
تشنه لب، نیزه از دهان افتاد
گیسوانت ضریح حاجات است
سرتان دستِ این و آن افتاد
یاد انگشتر تو افتادم
تا نگاهم به ساربان افتاد
عاقبت شهر سایه اش را دید
نام زینب سرِ زبان افتاد
روی نی هم قمركنارت بود!
پابه پای تو هم زمان افتاد
لبِ یحیایی ات، كلیم شهید
سر و كارش به خیزران افتاد
سیل اشك آمد و غزل را بُرد
قلم شاعر از توان افتاد
شاعر : وحید قاسمی
- پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 7:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه