آسمان زیر دست و پا گم شد
نور حق بود و در خفا گم شد
جامه ، عمامه و ردای تنش
یا به غارت رسید یا گم شد
چشم برهم زدند عریان شد
چشم بر هم زد و عبا گمشد
نیزه هایی که خورده بود حسین
همگی زیر چکمه ها گم شد
وای از ناله ی انا العطشان
که میان سر و صدا گم شد
بین گرد و غبار مرکب ها
همه هستیِ انبیا گم شد
از تن شاه بی ردا میگفت
خواهری وا محمدا میگفت
آه از پیکر رها مانده
از تن شاهِ بی ردا مانده
وقت مغرب شده ست و ذبح حسین
دیر شد ، خواهرش کجا مانده؟
پیر مردی عصا زنان میگفت
صبر کن چند نیزه جا مانده
پاک کن خواهرش نبیند که
بر تنش چند رد پا مانده
قاتل از روی سینه اش پا شد
خنجر کُند بر قفا مانده
همه رفتند خواهر است و حسین
حیف این شمر بی حیا مانده
زیر لب ها خدا خدا میگفت
خواهری وا محمدا میگفت
امیرفرخنده
- جمعه
- 5
- مرداد
- 1403
- ساعت
- 7:13
- نوشته شده توسط
- سید رضا
- شاعر:
-
امیر فرخنده
ارسال دیدگاه