تو حیدری که خدا خوانده حیدرت مولا!
سـلام روح بـه جسـم مطهـرت مولا!
نوشتـهانـد: یــدالله فــوق ایـدیهــم
به دست و بازوی اسلامپـرورت مولا!
سلام هفت، اب و چار، مام و هشت، بهشت
به یـازده پسر و بـر دو دختـرت مولا!
تویی کـه پیشتـر از ابتـدای عالم، بود
خـدای عـزوجل مـدحگستـرت مولا!
جحیم، شعلهای از بغض دشمنان شماست
بهشت، عکس بلال است و قنبرت مولا!
هـزار مرحب خیبـر، هـزار عمـرو دلیر
به وحشت آمـده از نام حیـدرت مولا!
لوای فتح الهی بـه روی شـانۀ توست
گواه، خندق و بدر است و خیبرت مولا!
بقای ارض و سماوات حفظ در کنفت
تمـام ملک الهـیست وسعت نجفت
تمام وحـی، نمـایانگـر ولایـت توست
تمام نـور، همـان پرتـو هدایت توست
تمام عالم هستیاست مشتی از خروار
تمام آب یکی جرعـه از عنایت توست
تو آن کتاب خدایی که تا جهان برپاست
خطابـه و کلمـات قصـار آیـت توست
هنوز هم سخنت ناشنیـده مانده علی!
اگرچه عالم هستی پر از روایت توست
چو آفتاب در آیـات وحی معلـوم است
که قصـۀ همـۀ انبیـا حکـایت توست
چه بـاک از عطـش و از حرارت حشر
که چشم شیعه در آن روز بر سقایت توست
خدا بـه خلق، کرم میکند هماره ولی
وسیلۀ کرمش دست با کفـایت توست
به روی چشم زمین آسمانـی ای مولا
زمــامدار زمیــن و زمانــی ای مولا
تو گنجهـای خـدا را بـه زیر پـا داری
سر از کرم بـه تهیدستهـا فرود آری
شب و ستاره و مه، نخل و چاه میگویند
که شب گذشت علیجان! هنوز بیداری؟
گهی به تخت خلافت گهی کنار مریض
زمــامدار وجـودی تــو یـا پرستـاری
بـرای غـارت خلخـال یـک یهــودیه
فـراز منبـر پیغمبــر اشـک میبـاری
رعیّـت تـو بـه جـان تـو میدهد آزار
به جـرم آنکـه تو یک مور را نیـازاری
قیـام عـدل و مـروت شـود تمـاشایی
دمی کـه پای بـه بـازار کوفه بگذاری
مقـام و مرتبهات را نهـادهای به زمین
که مشک آب زنی را به دوش برداری
شرافت شرف و عدل از شرافت توست
چهار سال عدالت فقط خلافت توست
تو روح پاک محمّد تو جـان قرآنی
فراتـر از ملکـی در لبـاس انسـانی
ز هـیبتت جگـر کوهسـار مـیلرزد
به پیش اشک یتیمی چو بید لرزانی
هزار کـوه طلا را نگیـری ای مولا
که پوست جوی از مـور راه بستانی
کنار طفل یتیمی بـه خنده بنشینی
ورا به دامن پُرمهـر خویش، بنشانی
لباس کهنه کنـی اختیار بر تن خود
لباس نـو به غلامان خـود بپوشانی
میان جمع فقیران کسی نمیدانست
تو یک فقیـر و یـا شهریـار امکانی
هزار حیف که قدر تو ناشناخته ماند
تو در تن بشریت غریب چون جانی
تو ناشناس جهانی جهان تو را نشناخت
چارده صده رفت و زمان تو را نشناخت
رسول خواست تـو تنهـا برادرش باشی
بـرادرش نـه کـه نفس مطهرش باشی
هـزار حیف که در پهـندشت ظلمتها
بشر نخواست تـو مولا و رهبرش باشی
لــوای فتــح محمّـد در اهتــزار آیــد
به غزوهای که تو سـردار لشکرش باشی
سلام صبـح قیـامت سلام اهـل بهشت
به محشری که تو ساقی کوثـرش باشی
شکـست ره نبـرد تـا ابـد بـه اردویـش
محمّدی که تو در جنگ، حیدرش باشی
سزد ملائکـه تا صبح حشـر سجده برند
به منبـری کـه تو تنها سخنورش باشی
تمام اهـل قیـامت نـدا دهنـد علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
بهشت کوثـر و رضـوان من تویی مولا!
صراط و محشر و میزان من تویی مولا!
تو فاتـح احـد و بـدر و خیبـری مولا!
تـو شیـر داور و شیـر پیمبــری مولا!
هنوز کوه احـد، شاهد شجاعت توست
هنـوز بالـد و گویـد تو حیـدری مولا!
تو را مقایسـه بـا هیچکس نشاید کرد
که دیگـران دگرنـد و تو دیگری مولا!
تو بـا خرابـهنشینان کوفـه میجـوشی
خدا گواست تو از عـرش، برتری مولا!
اگر چه فاطمه خود، حجت امامان است
تو خـود امام بـه زهرای اطهری مولا!
به جز رسول که او هستِ تو، تو هستی او
تـو از تمـامی پیغمبـران سـری مـولا!
دهـد همـاره شهـادت چراغ بیتالمال
فقـط تـو پادشـه عـدلگستری مـولا!
درود کـل پیــامآوران بـه رهبـریات
سلام دائم «میثم» به مدح گستریات
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 8:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه