آه كشتند مولا را ، همسر زهرا را
ديشب فضا را غرق ِ سوز و ساز مي كرد
گه ديده را ميبست و گاهي باز مي كرد
ديشب علي با فرق تا ابرو شكسته
مي رفت نزد همسر پهلو شكسته
ديشب كنار حجره زينب زار مي زد
از فرط غم سر بر در و ديوار مي زد
ديشب علي بوسيد چشم مست عباس
دست حسينش را سپرده دست عباس
ديشب علي با زينبش راز مگو داشت
گويا سخن از بوسه ي زير گلو داشت
ديـشب حكـايت از يزيد و ملك ري بود
صحبت ز قرآن خوانـدنِ بالاي ني بود
- شنبه
- 5
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 14:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه