عجیب بغض گلوگیر و گریه داری داشت
چقدر غصه، چه غمهای بی شماری داشت
به میهمانی کلثوم خود مشرف بود
به سفره آه چه افطار گریه داری داشت
و پیرمرد محاسن سفید آن شب را
به دل به وسعت سی سال بی قراری داشت
به سینه زیر عبا می فشرد چیزی را
گمان ز یار سفر کرده یادگاری داشت
نه التماس نه ضجه ، نشد جلودارش
شتاب داشت، سحر با کسی قراری داشت
امیر کوفه به محراب زیر تیغ افتاد
به خون نشسته و فریاد رستگاری داشت
عیان شد عاقبت از ناله ي جگر سوزش
برای دیدن زهرا چه انتظاری داشت
رسید پشت در خانه گرچه بر فرقش
ز زهر و ضربت شمشیر زخم کاری داشت
نبیندش به چنین حال و روز تا زینب
ز زانوان خمیده امید یاری داشت
برای زینبش آخر حدیث میخواند
به آن سرشک غمی که زدیده جاری داشت
ز کوفه و ز اسیریِ دخترانِ بتول
وز آن سری که سر نیزه ها سواری داشت
- شنبه
- 5
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 14:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه