در شهر كوفه غصه ي مرد غريب را
مرهم نهاده تيغ دل بي شكيب را
مردم دواي درد علي دست فاطمه است
از پيش بسترش ببريد اين طبيب را
بشكسته پر، ديدن بشكسته پر رود
اينگونه بهتر است ببيند حبيب را
آن کوچه با چادر خاکی .... آه فاطمه
اذكار روضه اند دل بي شكيب را
آوای الرحیل علي مي رسد به گوش
پایان بده ناله ي امن يجيب را
اين روز اخري همه ي خانه را گرفت
ذكر حسين حسين ِويُ و بوي سيب را
وقتي حسين را به ابوفاضل اش سپرد
ماندم كه چيست حكمت كار عجيب را ؟
در کربلا که خورد علمدار بر زمین
برني زدند حضرت شيب الخضيب را
شاعر : یاسر مسافر
- یکشنبه
- 6
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 5:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسر مسافر
ارسال دیدگاه