دلم گردیده خون از کینه منصور یاجدّا چه سازم با چنین مغرور ازحق دور یاجدّا
زبس در سینه دارد کینه اولاد پیغمبر به بزم میگساری ام برد بازور یاجدّا
به آزار من دلخسته می کوشد هدف دارد چراغ علم ودانش را کند بی نور یاجدّا
تن اهل و عیالم همچو بید از بیم می لرزد چو می آید برای جلب من مامور یاجدّا
سواره جانب دارالعماره می برد دشمن مرا پای پیاده با تن رنجور یاجدّا
به جرم آنکه هستم حامی قرآن و محرومان به مرگم می کند تهدید آن مزدور یاجدّا
گهی برمن تعارف می کند جام شراب از کین گهی از بهر قتلم می دهد دستور یاجدّا
گهی با معذرت خواهی در آغوشم کشد گاهی برای شعر خوانی می کند مجبور یاجدّا
به زهر کینه آخر تار و پودم را گسست از هم که گشتم راحت از آزار آن مغرور یاجدّا
نمی دانست آن ظالم که با قتل من مظلوم شود با لعنت حق تا ابد محشور یاجدّا
نمی دانست معنی شهادت را که می سازد
به عالم روزگارت را شب دیجور یاجدّا
شاعر : محمد حسن فرحبخشیان
- پنج شنبه
- 17
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 5:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه