کنار سجاده دوباره
چشاش مثل ابر بهاره
یه بغضی رو لبها .. بیاد قدیما
کشد آه و از دل شراره
غم دستای بسته ی حیدرو
غم زخم سینه با میخ درو
غم ناله های توی بسترو
غم مادر هیجده ساله
یه عمری به آه و به ناله
ازاین روزگار خسته حاله
(امون از غریبی و از غصه هات3)(2)
رسیدن بالای سرتو
سوزوندن تا بال و پرت رو
گذاشتن رو سینه به بغض و با کینه
دوباره داغ مادرت رو
یه پیرمرد تنها با چشمای تر
نه عبا به تن نه عمامه به سر
اشک چشما میریزه از پشت در
تو کوچه با دستای بسته
نفسهاش بریده و خسته
دلش از زمونه شکسته
(امون از غریبی و از غصه هات3)(2)
امون از سنگ مزارش
کسی نیس این شبها کنارش
بمیرم از این غم.. چقد سوت و کوره
بقیع هست و گرد و غبارش
میسازیم ضریحی واسه ی شما
یه صحن و سرایی مث کربلا
شاید باز بسازیم یه ایوون طلا
بزرگراه مشهد مدینه
غمی نیست دیگه توی سینه
ته ارزوهام همینه
(امون از غریبی و از غصه هات3)(2)
- شنبه
- 8
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 17:12
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
مجتبی سلیمی
ارسال دیدگاه