حروف فاطمه پنج است ای دل
اصول الدین بُود زین پنج کامل
"ف" اول همان فرمان توحید
"الف" دارد نشان از عدل و توحید
ز "طا"ی فاطمه طاهرشوی تو
همی راه نبوت را روی تو
به "میم" فاطمه مهر امام است
نبوت بی امامت ناتمام است
"ه" آخر هدایت در معاد است
معاد ما همان اخذ مراد است
نوشتم پنج اصل دینمان را
به نام فاطمه بشمردم آن را
به هر جا که نشان از در و گنج است
کلید رمز آن گنجینه، پنج است
قلوب خلق، شکل پنج دارد
دلی که پنج دارد گنج دارد
درخت و میوه و باغ و طبیعت
همه زیبایی آثار خلقت
میان سیب، آن نقش ستاره
تو را از پنج تن دارد اشاره
دو گونه پنج تن داریم ای دل
نخست اهل کسا انوار کامل
سپس آن پنج خاتون، هاشمیات
جلال آل هاشم، فاطمیات
بلی این فاطمیات ثنا خوان
به هر عصری شدند الگوی نسوان
یکی زآن ها جلال هر دو جمع است
جهان پروانه و زهرا چون شمع است
همانی که نبی را نور عین است
امیر عشق فرزند حسین است
بگو یا فاطمه با نیت او
بلند است از همه شخصیت او
فقط یک فاطمه آورده ایزد
به پایش مصطفی از جای خیزد
فقط یک فاطمه بین زنان است
زند پیغمبر او را بوسه بر دست
دهد زهرا پیام فاطمیات
فدای او تمام فاطمیات
ز دیگر فاطمیات آورم نام
دهد هر یک مرا از لطفش الهام
نخستین فاطمه پاک و موقر
بود بنت الاسد مادر به حیدر
همانی که خدا گل کاشت بر او
شبی کعبه ترک برداشت بر او
حریم حق نیایشگاه او شد
چه گویم، کعبه زایشگاه او شد
کنم با رخصت رب السماوات
سلامی به دیگر فاطمیات
به جز بنت الرسول و ام حیدر
بود سه فاطمه، هر سه مطهر
یکی زآن ها که ماه برج دین است
گل آل کلاب ام البنین است
همان مادر که فخر الناس دارد
خوشا بر دولتش، عباس دارد
چه عباسی دهد جان را نتایج
چه عباسی همان باب الحوائج
پدر او را امیرالمومنین است
عزیز فاطمه ام البنین است
اجازه خواهم از اهل تولا
قلم کامل کند این مثنوی را
ز جام فاطمیاتم همی مست
چهارم فاطمه بنت الحسین است
بفرموده حسین آن شاه مطلق
دهد صدها مرا فرزند دیگر
پسرها را علی خوانم در ایام
به دخترها نهم هم فاطمه نام
شمردم چار نور فاطمی را
زنان با وقار هاشمی را
یکی مانده که او آرام جان است
امید و ملجا ایرانیان است
پناه امت مرحومه باشد
که پنجم فاطمه، معصومه باشد
از او ایران ما تا حشر بیمه است
که بین فاطمیات او کریمه است
تعال الله کریمه منصبش را
به شهر قم ضریح اطیبش را
همی گویند مرئی با مباهات
موقر مرجعی از نسل سادات
همیشه در دلش این بود نجوا
چرا قبری ندارد مادر ما
چرا آن که جلال عرشیان است
مزارش در مدینه بی نشان است
چرا آن مادر پهلو شکسته
در رحمت به روی خلق بسته
چرا از بهر مادر مرقدی نیست
چرا صحن و رواق و گنبدی نیست
غرض آن سید دانا و بینا
به رویا دید یک شب مادرش را
سلامی کرد گویا از ارادت
که ای مادر فدای عز و جاهت
چرا اهل حجاز اینگونه پستند
چرا بیت تو را با قفل بستند
چرا تو قبر و ایوانی نداری
چرا شمع و شبستانی نداری
به او فرمود آن بانوی دو عالم
که ای فرزند زار و خسته حالم
مگو، مادر چرا قبرت نهان است
که زهرا در قلوب شیعیان است
نیازی نیست ما را صحن و ایوان
به دست اهلبیت است عرش رحمان
مگو زهرا چرا مرقد ندارد
چرا گلدسته و مرقد ندارد
مرا عهدی است با حی یگانه
که در دنیا بمانم بی نشانه
اگر خواهی ببینی شوکتم را
مزار و زائران تربتم را
ببین در قم چه آثاری نهادم
که من خود هدیه بر معصومه دادم
بداند امت مرحومۀ ما
که نورالله بود معصومۀ ما
اگر من بی نشانم او با نشان است
جلالش تا قیامت جاودان است
رود هر کس به قبر آن حزینه
مرا کرده زیارت در مدینه
قم و مشهد به ایران سنگر ماست
برادر خواهری مهمان آنجاست
ستوده حق، حقایق بانیان را
امانتداری ایرانیان را
سپرده حضرت موسی بن جعفر
به دست ملت ایران دو گوهر
رضا در مشهد و معصومه در قم
کنار خواهرش معصوم دهم
قم و مشهد پر از زوار باشد
بلی ایران دیار، یار باشد
حجازیون که حیران در مسیرند
ز ما مهمان نوازی یاد گیرند
که ما ایرانیان در عز و نازیم
قسم بر فاطمه مهمان نوازیم
کس ار بر قولمان تردید دارد
بگو پا بر قم و مشهد گذارد
بلی قم جایگاه اهلبیت است
خراسان پایگاه اهلبیت است
خدا را معرفت اندیشۀ ماست
تولا و تبرا پیشۀ ماست
خدا لعنت کند وهابیان را
منافق مسلکان بی امان را
خدا لعنت کند بر اولین کس
که زد شعله به باب مقدس
لگد بر پهلوی مادر زد آن قوم
به قلب فاطمه خنجر زد این قوم
مگو خیر النسا پشت در آمد
بگو زهرا به داد حیدر آمد
صدا زد یار دین اطهرم من
جماعت پیشمرگ حیدرم من
رود گر سر، علی می گویم امروز
به پشت در علی می گویم امروز
دلی دارد که پر درد است حیدر
الا نامردمان مرد است حیدر
بس است این فتنه و بیداد و تحقیر
علی شیر است علی شیر است علی شیر
قسم بر اقتدارش بر وقارش
قسم بر شعله های ذوالفقارش
قسم بر سطوت و اجلال و فرّش
قسم بر حمله های مستمرش
قسم بر غرش و برق نگاهش
قسم بر کعبه، یعنی زادگاهش
حق و باطل همیشه در ستیزند
ولیکن یا علی گویان عزیزند
موحد ناقض پیمان نگردد
علی تسلیم نامردان نگردد
قسم بر زخم های از نود بیش
که در جنگ احد زد قوم بد کیش
قسم بر قهرمان آزموده
که با دستی در خیبر گشوده
قسم بر ضربتش در یوم خندق
که زان شد عَمرو در میدان معلق
علی کنز ادب در سینه دارد
که با حق الفت دیرینه دارد
جبون آن که به دستش ریسمان بست
مگر دست خدا را می توان بست
حدیث عشق با صوت جلی گو
«کلامی» یا علی گو یا علی گو
شاعر : ولی الله کلامی زنجانی
- سه شنبه
- 22
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 6:51
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
ولی الله کلامی زنجانی
ارسال دیدگاه