اگر دستم رسد بر دامن پر فیض دلدارم
خدا داند كه دیگر دست از او بر نمی دارم
چه می شد باعث رنجیدن یارم نمی گشتم
اگر چه نوكر اویم گنهكارم گنهكارم
ز بسكه دوستم دارد به چشمم اشك بخشیده
كه من هم با زبان اشك می گویم بیا یارم
برای معصیت كردن مرا خلقت نفرمودند
مرا آورده خالق تا كند بر تو گرفتارم
كنون شادم كه مهمان توام اما هراسانم
كه می ماند سلامت دینِ من تا آخر كارم؟
تو تنها آن كسی هستی كه بی منّت كرم داری
نگفته می دهی و می كنی از لطف، سرشارم
تو كه تا حال پوشاندی هر آنچه معصیت كردم
مزن پرده به یك سو رحم كن، من آبرو دارم
شاعر : جواد حیدری
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 7:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه