چندی ست از پیالۀ غم آب می خوریم
مانند چشمه از نفس خویشتن پریم
تو صاحب دلی و فراموش کرده ایم
این جام را به ساقی میخانه بسپریم
در دل به جای پنجرۀ انتظار تو
دیوار می کشیم و به دنبال آجریم
پای درخت عاطفه آبی نریختیم
حالا ازا ینکه میوه ندادست دلخوریم
با تار پود غفلتمان یوسف غریب
بر قامت تو پیرهن غصه می بریم
با این همه غلام پر از ادعا چه سود
غربت نشین شدی ... به چه درد تو می خوریم
باید به پای زلف تو عمری به سرکنیم
تا موبه مو حلال کنی، آه بشمریم
شاعر : موسی علیمرادی
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 7:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
موسی علیمرادی
ارسال دیدگاه