این جمعه هم نیامدی و گریه سر کنم
باید دوباره بی تو شبم را سحر کنم
آخر نمی شود که فقط کنج خلوتی
زانو بغل ز هجر رخت دیده تر کنم
ا کی برای غربت و تنهایی ات عزیز
ماتم بگیرم و همه را خون جگر کنم
یک بار می شود که دهی رخصتم شبی
من از کنار خیمه ی سبزت گذر کنم
یا که به صحن مسجد سهله ببینمت
یک عمر روشن این دلم از آن نظر کنم
دل کندنم ز غیر تو کار مبارکی ست
خوش آن زمان ز دلبر جز تو حذر کنم
حالا که روضه خوان تو به شش گوشه می شوی
میل سفر به کرب و بلا بیشتر کنم
شاعر : رضا رسول زاده
- سه شنبه
- 29
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 7:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه