• سه شنبه 15 آبان 03


شعر مناجات باامام زمان -( بي تو شد حجره ي من كلبه ي احـزان چه كنم )

2400

بي تو شد حجره ي من كلبه ي احـزان چه كنم

روز و شب بـا غم سـوزنده ي هجـران چه كنم

گـاه در حجـره و گـه مسجـد و گـه شهـر و ديـار

بـه رهت در بـه در و بـي سـر و سـامان چه كنم

از وجـود حـسد و مكـر زليخـاي زمـان

گـاه در چـاهم و گـه گـوشه ي زنـدان چه كنم

دل سيـلـوي بـشـر خـاليِ از گنـدم عشـق

فصلِ قحطي است بگو يوسف كنعـان چه كنم

و در ايـن قحـطـي دوران فـراموشـي عشـق

آدمی جـيـره خـور مـعبـد شيـطان چه كنم

كـاهنـان در دل معـبد همگـي جـمع شـدنـد

بـاز هـم در سـرشـان فتنـه و طـوفان چه كنم

ذره ذره دل مـردان شـده بـي غـيرت و سـرد

زلف غیـرت زحیـا گشته پـريشـان چه كنم

تـيـغ گـيسـوي زنــان، حـلـق حـيـا مـی بُـرّد

مـن از اين نـنگ زمـان، خفتِ دوران چه كنم

مصـريــان دست نـيـاز فُـقـرا رد كردند

بـي تـو بــا آه فـقيـران و يتيمـان چه كنم

در  دل شهـر به ما سوته دلان طـعنه زننـد

گـو كـه بـا طعنه ي بـي مـوردِ خصمـان چه كنم

خون پاک شـهـدا را بــه تـمسخـر بُــردنـد

بـا دل سـوخته و ايـن غـم سـوزان چه كنم

رهـبـر مصـر زمـان اشك بـريـزد شب و روز

آه بــا یوسف دلخـستـه ي نــالان چه كنم

دیگر از غصه و غم کاسه ی دل لبریز است

خستـه ام خستـه ز خـودخـواهي انسـان چه كنم

كاش مـي شـد كـه رهـا گـردم از ايـن نيل فـراق

بـرسم سـاحـل وصـل رخ جـانـان چه كنم

گـرچـه در مصرِ دل و جـان مهاجر هستی

بـي تـو امـا شده دل كلبه ي احـزان چه كنم


شاعر : محمد بنوازی

  • سه شنبه
  • 29
  • مرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران