احوال تو پیداست دگر گون است
صحبت سردشمن وشبیخون است
هرچند کلاهخود تو یک سطل
نارنجک تو اگر چه صابون است
بگذار بخندند به رفتارت
بگذار بگویند که مجنون است
تنها نمک اند روی زخم اینها
بهتر که ندانند دلت خون است
بلوار کشاورز نمی داند
در قلب تو چند لاله مدفون است
درخاطر اهل این حوالی نیست
درنقشه کدام نقطه کارون است
یک فرقه شنیده اقتدارت را
از این بابت هم ازتو ممنون است
اما می گوید ارزش ایثار ...
بر طبق کدام اصل قانون است
ای کاش بیاورد به یاد امروز
این قوم به امثال تومدیون است
هستی تو هنوز و بی جهت شاعر
سرگشته میان لفظ ومضمون است
دیروز گذشت و جنگ پایان یافت
موضوع تو داستان اکنون است
شرح تو حکیم طوس می خواهد
ازعهده من وصف تو بیرون است!
شاعر : حمیدرضا حامدی
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 6:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حمیدرضا حامدی
ارسال دیدگاه