در بین شهر مرد مسلمان ندیده ایم
مقداد یا ابوذر و سلمان ندیده ایم
سرگشته نیستیم و پریشان نمیشویم
تا آن زمان که زلف پریشان ندیده ایم
سرمایه ام ز برکت نوکر نوازی است
از شاه غیر لطف فراوان ندیده ایم
در بین جاده ی کرمت راه می رویم
در این مسیر مقصد و پایان ندیده ایم
دروازه های مرحمتش بسته آسمان
در فصل غیبتیم که باران ندیده ایم
"دلتنگ" واژه ای است که افتاده از زبان
حرف از شما به کوچه- خیابان ندیده ایم
درکی ز تنهایی ات اصلاٌ نداشتیم
آخر به این سبب که بیابان ندیده ایم
تقویم های ما همه در اُخم رفته اند
لبخند را بدون تو در آن ندیده ایم
تحویل هم رسید به رنگ خزانی اش
رنگ بهار عشق کماکان ندیده ایم
به امید نوروز واقعی و تحویل فرج....یاعلی
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 14:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه