پائیز شد فصل بهاری که به من دادند
طی شد تمام روزگاری که به من دادند
خورشید پیشم هست اما من نمی بینم
نفرین به این چشمان تاری که به من دادند
یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
این گریه ی بی اختیاری که به من دادند
از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
این گونه سر شد انتظاری که به من دادند
پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید
آخر چه شد قول و قراری که به من دادند
ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا
کو وعده آن تکسواری که به من دادند؟
من آرزوی دیدنش را می برم، شاید.
گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند
***
حالا زمستان است و من درگور خوابیدم
خورشید من! این خانه تاریکِ به من دادند
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 16:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه