آقا بنگر سوختن یک دله ها را
سر برده فراق تو دگر حوصله ها را
ما گم شده ی بادیه ی داغ فراقیم
در پای طلب ها بنگر آبله ها را
ما بی تو که رنگی ز خوشی هیچ ندیدیم
مشکل گذراندیم همه مرحله ها را
تا کی بنشینیم به امّید رهایی؟!
وا کن دگر از گردن ما سلسله ها را
آقا به خدا یک نظر لطف تو کافی است
تا از سر ما کم بکنی مشغله ها را
هر روز به همراه تمامیِ فرایض
خواندیم به امّید فرج نافله ها را
آیا رسد آن روز که روی تو ببینم؟
وقتش نشده بشنوم آقا «بله» ها را؟
سخت است بدون تو گذشتن ز پل نفس
مخصوصاً اگر کاشته باشد تله ها را
جنگ است میان من و شیطان درونم
برگرد و به پایان ببر این غائله ها را
آوارگی و خونِ دل و بغضِ شکسته
گفتیم برای تو تمام گله ها را
بالی بده ما را که به سوی تو بیاییم
یعنی که بیا کم بکن این فاصله ها را
کی؟ کِی؟ وَ کجا؟ خون به دل مادرتان کرد
پاسخ بده بر ما همه ی مسأله ها را
شاعر : محمد فردوسی
- پنج شنبه
- 31
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه