ترسم آخر که شب هجر به پایان نرسد
روز وصلت به من بی سر و سامان نرسد
هر چه از آتش دل، سوزم و فریاد کنم
کس به داد منِ غمدیدۀ نالان نرسد
دوش گفتم غم دل را به طبیبی، گفتا :
درد عشق است، یقین دان که به درمان نرسد
دل دیوانۀ ما، گشته چه خوش جای گزین
شانه ای کاش بر آن زلف پریشان نرسد
گو به یعقوب، تو را صبر فراوان باید
یوسف گمشده ات زود به کنعان نرسد
- شنبه
- 2
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 12:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
امیر
شعر از بنده هست ,چرا تو سایتتون عنوان نکردید شنبه 2 آبان 1394ساعت : 11:11