هشتمین علیّ  ِ زمان ( غزلی  در مقام  امام رضا (ع) )
	
	آهویی اوفتاده پای حرم ، کربلای تو را نظاره گر است
	
	باز هم این کبوتری که منم،با دو بال شکسته پشت در است
	
	گوئیا که قیامتی شده است،در خراسان   ِ  چشمهای ترت
	
	نینوائی دگر گشوده دهن،لیک قدری نهان و مختصر است
	
	ردّ پای تو را که می شنوم،خویش را می کنم در آینه گم
	
	آری آن روح  ِ  پر تلاطم تو ، بر زمین و زمان بزرگتر است!
	
	قلبم از اضطراب می تپد و چشمم ابر   ِ  سکوت می شکند
	
	باز هم غرق در جنون شده ام،اتّفاقی به جانب  ِ  خطر است
	
	نرم نرمک نگاه  ِ  خیس   ِ  مرا،طعم  ِ زهری نموده پر ز محن
	
	روزگار از مذاق  ِ دل به در وکودک  ِ حسّ  ِ عشق بی پدر است
	
	لاجَرَم قرنها نشستم عقب ، باز برهم زدم حصار زمان
	
	دیدم هرآنچه دل سیاهتر است،بیگمان اهل دشمن سحر است
	
	لاجرم قرنها نشستم عقب،کوفه شد سبز پیش من چو کویر
	
	گفته شد هشتمین علیّ  ِ زمان،زیر تیغ  ِ جهالت  ِ بشر است...
	
	شاعر: دادا بیلوردی
	
	
	
- شنبه
- 15
- مرداد
- 1390
- ساعت
- 19:4
- نوشته شده توسط
- دادا

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه