• دوشنبه 3 دی 03


غزل مصیبت حضرت زهرا(س) -( فدایی تو شدن داشت شور و حال دگر )

2708

فدایی تو شدن داشت شور و حال دگر
مسافرم که نمانده مرا مجال دگر
هر آنچه بال و پرم بود ریخت در کوچه
به روی دوش پرستو نمانده بال دگر
همین مدال کبودی به سینه ام زیباست
چه حاجت است علی جان! مرا مدال دگر
همیشه در نظرم جلوه ی تو را دارم
نپرورم به سرم غیر این، خیال دگر
گُلت شبیه فدک شد ورق ورق، یعنی
نمانده است اثر از همان قباله دگر
چنین مگیر تو زانو بغل که نیست مرا
به غیر خانه نشینی تو ملال دگر
و این همه غم و غصه که بر سرم آمد
خدا کند که نیاید سر سه ساله دگر

 

شاعر : محمد حسین مهدی پناه

  • سه شنبه
  • 5
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران