یه سلطان چه نالان فتاده روی زمین
سوزونده دلا رو به ناله های غمین
میگه به سینه ی دلخون که زهر کینه ی مامون
می سوزونه جگرم
دارم میرم دیگه از دست دست اجل چشامو بست
کجایی ای پسرم
جدا ز آل مصطفی تو نبود یه آشنا
پر می کشمو لقبم میشه غریب الغربا
وای وای وای غریب الغربا
وای وای وای آقام امام رضا(ع)
***
با یک دست روی سر عمامشو می گیره
یه دستش رو زانو دیگه داره می میره
مثل یه شمع،غریبونه تو تاریکی شبونه
ز غصه ها می سوزه
کس نرسیده به دادش در انتظار جوادش
دیده به در می دوزه
امیر و مه دلبری شده مثه کبوتری
نداره وقت احتضار نه خواهری نه مادری
***
نمونده دیگه از رضا نشون حیات
ملک میگه تو عرش برا شفاش صلوات
چشاش شده پر شبنم با سینه ی پره ماتم
رفتنی میشه رضا
ز سوز زهر هلاهل گرفته دستشو بر دل
داره می خونه دعا
داره می سوزه از وجود با یه نوای یا ودود
می افته رو خاکو میگه گناه مادرم چی
شاعر : رضا تاجیک
- شنبه
- 16
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 16:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه