در دلم انداخته حالِ رجا و بيم را
جذبه ذِي القَعده آتش مي زند تقويم را
دارد امشب از شمالِ شرق احسان مي وزد
مي شناسد اين گدا سلطانِ آن اقليم را
مي شود آقا بدان زائر سرا راهم دهد؟
مي نشينم تا محقق سازد اين تصميم را
يا رضا(ع)! اذن دخول ماست، نام مادرت
مرحمت کن رخصت پا بوسي و تعظيم را
دوري از ايوان طلايت، نقره داغم کرده بود
خوب شد کندم ز دل اين غُده بدخيم را
پاي سقّا خانه ات مخلوط کردم در سبو
زمزم تکريم را و چشمه تسنيم را
گوشه دارالشّفايِ پنجره فولادِ تو
خوب مي شد نذر مي کردم همه هستيم را
بايد اسماعيل را در طوس قرباني کند
تا خدا مقبول سازد حج ابراهيم را
بيرق سبز رضا، قصدِ هلاکم داشت ...حيف
کاش بالا برده بودم پرچم تسليم را !
شاعر : عباس احمدی
- شنبه
- 16
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 16:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عباس احمدی
ارسال دیدگاه