دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم
کبوترانه در این آستانه پر بزنم
به نا امیدی از این در نمیروم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره دربزنم
خدا مرا به حقیقت ولی شناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم
سواد نامۀ من رنگ صبح خواهد داشت
شبی که بوسه بر این چشمۀ سحر بزنم
بیاد غربت تو عهد کرده ام با خود
که لاله باشم و صد باغ بر جگر بزنم
خدا ی را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم
بمن هر آنچه که بخشیده اند توفیق است
مبادآنکه دم از دولت هنر بزنم
اگرچه خارم و نسبت بگل ندارم باز
خوشم که گاه گداری بباغ سر بزنم
اگر شمیمی از این بوستان بمن برسد
معاشران بخدا تاج گل بسر بزنم
من آشنای همین درگهم ، خدا نکند
که رو به غیر کنم یا دری دگر بزنم
صفای تربیت باغبان ، حرامم باد
که در مجاورت گل دم از سفر بزنم
اگر چه غرق گناهم سفینه ام اینجاست
مراد و قبله ام اینجا مدینه ام اینحاست
شاعر : محمد جواد غفورزاده
- یکشنبه
- 17
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 16:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد محمد جواد غفورزاده
ارسال دیدگاه