خسته بودم شبیه آن اتوبوس
در نفسهام بوی مشهد بود
تازه برگشته بودم از پابوس
در نفسهام یک نگاه عجیب
مثل یک جفت چشم عاشق بود
در نفسهام بغض می خندید
قاه قاهی که مثل هق هق بود
یاد یک هفته پیش افتادم
"چمدان با دل پر آماده است
قدمی می زنم به راهی که
اصفهانی به پایم افتاده است"
بعد از آن یک نفر میان حرم
رو در آیینه ی ضریح انداخت
قهرمان گناههای بزرگ
پنجه در سینه ی ضریح انداخت
تا دلش پر شد از حضور شما
اشک از چشمهای او سر رفت
دستها را گرفت سمت خدا
جانمازش کمی جلوتر رفت
با خودم فکر کردم این دفعه
پیش کش زنده رود را ببرم
در ازایش بیاورم سوغات
یک خیابان منتهی به حرم
باز اما کنار مسجد شیخ
دست خالی نشسته ام آقا
من دوباره شبیه آن اتوبوس
خسته ام
خسته
خسته ام
شاعر : محمد خادم
- دوشنبه
- 18
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 8:13
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد خادم
ارسال دیدگاه