گفتم به خودم از گره ی بسته نگویم
دیگر به تو از داغ دل خسته نگویم
از حاجت و دردم به تو پیوسته نگویم
می خواستم از گنبد و گلدسته نگویم
اما چه بگویم که بگیرد دلم آرام؟
با دیدن روی تو شوم نیک سرانجام
باران نشدم دل بسپارم به هوایت
یا آینه تا سر بگذارم به سرایت
من مانده ام و حسرت لبخند رضایت
ای کاش که دعبل شوم آنگاه عبایت ...
با شعر مگر کم کنم این فاصله ها را
از دست نگاه تو بگیرم صله ها را
یک قطره از اعجاز تو هر ابر که گریان
لبریِز نمازی که تویی ، سوره ی باران
انجیل و زبورند که با علم تو یک آن –
حیرت زده ی حرف تو هستند ، به قرآن!
در حال طواف است -همانگونه که باید-
« در کعبه ی کوی تو هر آنکس که در آید »
هرگوشه ی صحن تو پرازشوروحجازست
تو قبله ی شرقی و دلم سمت نمازست
هر بیت مناجات سحر گلشن رازست
« المنـّه الله که در میکده بازست »
در عرش تو فرش قدمت بال فرشته ست
تنها حرم قدسی ِ تو هشت بهشت است
- دوشنبه
- 18
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 8:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه