غريبونه دارم ميرم من از اين خونه
حال من و خدا مي دونه
***
داره باغ اميد قلب من مي شه پرپر
آخه تو دل آرزوهايي داره يک مادر
دلم مي خواست باشم تا وقتي توي دنيا
سر و سامون بگيره زهرا
***
غريبونه مي لرزه تو بستر دستاي من
بارونيه چشماي خستة زهراي من
دارم امشب من با مدينه يک زمزمه
مدارا کن تو با فاطمه
***
گرفتم من روضة پهلو و زخم مسمار
گرفتم من روضة گل بين در و ديوار
امون از اون آتيش که باش مي سوزه دلها
با چادر خاکي زهرا
شاعر : یوسف رحیمی
- پنج شنبه
- 21
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 16:13
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه