انعکاس شور و امید شعف باب الجواد
زائر تو ایستاده جان به کف باب الجواد
این بلا تکلیفی اش ارثیه کرب و بلاست
یک طرف باب الرضا و یک طرف باب الجواد
تا که چشمم خورد بر صحن و سرایت ناگهان
یادم آمد هیبت شاه نجف باب الجواد
لابلای خواندن اذن دخولت یا رضا
حس نمودم که شده وادی طف باب الجواد
باز هم لطف شما و حس دل تنگی من
کیمیای عشقتان و این دل سنگی من
باز هم زائر شدم قابل اگرچه نیستم
بر عنایت هایتان نایل اگرچه نیستم
آب سقاخانه و تربت گلم را آفرید
قدردان لطف آب و گل اگرچه نیستم
در حریمت بی سر و پایی خوش است و بی دلی
بی سر و بی دست و پا، بی دل اگرچه نیستم
مشکلم این است از تو فاصله دارم ولی
باز فکر حل این مشکل اگرچه نیستم
لیک لطفت شامل حال من آلوده شد
یارضا گفتم خیالم تا ابد آسوده شد
خوب میدانم که آخر دستگیری می کنی
حضرت سلطان ز نوکر دستگیری می کنی
کار و بارم بیشتر با تو گره خورده است چون
از همه خوبان تو بهتر دستگیری می کنی
گفته بودی زائرانت را سه جا در لحظه ی...
مرگ و قبر و روز محشر دستگیری می کنی
دست آخر لابلای التماس و خواهشم
تا قسم خوردم به مادر دستگیری می کنی
می رسد هر صبح از حال و هوای صحنتان
بوی قبر گمشده در هر کجای صحنتان
لطف تو بر این دل بیمار تکراری نشد
مرهمت بر زخم قلب زار تکراری نشد
گفت عقلم این همه مشهد دلت را می زند
آمدم صدمرتبه یک بار تکراری نشد
هر دفعه از صحن گوهر شاد وارد می شوم
صد عجب دارد که این تکرار تکراری نشد
خواهش کرب و بلا درهر زیارت داشتم
جالب اینکه این همه اصرار تکراری نشد
باز هم در گوشه صحنت مجالی یافتم
امشب از شوق نگاهت شور و حالی یافتم
گندت هر عاقلی را سخت مجنون می کند
هق هق زوار حالم را دگرگون می کند
چند سالی که حرم قسمت شده فهمیده ام
زائرانت را خدا هر سال افزون می کند
غربتت از پنجره های ضریحت ریخته
این ضریحت قلب من را سخت محزون می کند
پرچمت وقتی تکان می خورد روی گنبدت
هر تکانش غصه ها از سینه بیرون می کند
من همان بالای سر پایین پا میخواستم
راست میگفتم فقط یک کربلا میخواستم
حاجتم این است آقا یک شب جمعه حرم
انتظارم از تو تنها یک شب جمعه حرم
هی نگو به پنجره فولاد بالم بسته است
از همین جا پر بزن تا یک شب جمعه حرم
دست بردار گدایی ام نبودم لحظه ای
تا گره زد قلب من را یک شب جمعه حرم
خواب دیدم کربلا هستم معبّر گفت که...
قصه مجنون و لیلا یک شب جمعه حرم
دست بر دامانتان هستم عزیزم می کنی
دست خالی آمدم پستم عزیزم می کنی
ضامن آهو دوباره این گدایت آمده
سائل بی ارزش صحن و سرایت آمده
هر دفعه بخشیدی و هر بار آلوده شدم
این نمک نشناس بی شرم و حیایت آمده
رو مزن این بار پیش حضرت حق بهر من
این دفعه حتی اگر گفتم گدایت آمده
من گدای یک شب و یک روز کویت نیستم
این سگی که هست عمری مبتلایت آمده
هرچه خواهی ناز کن مثل همیشه یارضا
آمدم در باز کن مثل همیشه یارضا
رفتنی هستم ولی آقا میایم بازهم
سائلی پستم ولی آقا میایم بازهم
گرچه در این لحظه آخر به روی گنبدت
چشم خود بستم ولی آقا میایم بازهم
ظاهر این بار هم دارد که کوته میشود
ازحرم دستم ولی آقا میایم بازهم
گرچه آقا از شراب ناب سقاخانه ات
مِی زده مستم ولی آقا میایم باز هم
دست من را از حریمت لحظه ای کوته نکن
جان زهرا از حریمت لحظه ای کوته نکن
شاعر : حسین صیامی
- شنبه
- 23
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 13:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین صیامی
ارسال دیدگاه