آن شمع شعله ور که به غیر از شرر نداشت
آتش گرفته بود و به جز چشمِ تر نداشت
از ناله اش شراره به هفت آسمان فتاد
اما به قلب سنگی قاتل اثر نداشت
ای دل بسوز از غم آن کس که همسرش
کف می زد و به سوختن او نظر نداشت
غربت گرفته بود دلش را زِ هر طرف
گوئی که شامِ درد و غم او سحر نداشت
تا داشت او نفس ز جگر گفت العطش
مرهم برای سوزش زخم جگر نداشت
شد پاره پاره آن دل از زهر شعله ور
غیر از خدای کس ز دل او خبر نداشت
هم چون حسین سر به سر خاک غم گذاشت
خاکم به سر که سر ز سر خاک بر نداشت
او از نفس فتاد و درِ حجره باز شد
دیدند شاهدان که دگر بال و پر نداشت
خون گریه کن "وفایی" از این غم، که آن امام
حتی امان ز همسر بیدادگر نداشت
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- دوشنبه
- 25
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 13:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه