ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت داده پیغمبر سلام
منشأ کل کمال و باقر کل علوم
هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام
انس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب
آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام
این عجب نبود که بخشی چشم جابر را شفا
زخم دل را می دهی با یک نگاهت التیام
ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم
از بقیعت بوی عطر جنت آید بر مشام
در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو
پای تا سر، سر به سر آیینه خیر الانام
با تو حق گیرد تداوم از تو حق گیرد کمال
بی تو ایمان نادرست و بی تو قرآن ناتمام
کودکی بودی که از تیغ بیانت ناگهان
روز در چشم یزید بی حیا آمد چو شام
لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت
طشت رسوایی او افتاد از بالای بام
تو سر بالای نی دیدی به سن کودکی
گه به دشت کربلا گه کوفه گاهی شهر شام
خیمه های آل عصمت را که آتش می زدند
می دویدی در بیابان اشک ریز و تشنه کام
کوفیان بردند در حبس عبیدالله تان
شامیان سنگدل سنگت زدند از روی بام
ماجرای کربلا و شام و کوفه بس نبود
از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام
بارها آوردت از شهر مدینه تا دمشق
از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام
گاه آوردت به زندان گاه پای تخت خویش
گاه زد زخم زبان و گاه می زد اتهام
حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک
مرغ روحت پر زد از تن جانب دارالسلام
بس که بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم
دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پیام
تا به صحرای منا گریند بهر غربتت
حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام
دوست دارم بر تو گریم در بیابان بقیع
کرده اند این گریه را بر من حرامی ها حرام
درکنار قبر بی شمع و چراغت روز و شب
هم بشر سوزد چو شمع و هم ملک گرید مدام
از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال
وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام
بر تو می گریم که عمری ساقی بزم بلا
روز و شب ساعت به ساعت ریخت خون دل به جام
بر تو میگریم ای تنها چو عمّت مجتبی
بر تو می گریم که مظلومی چو جد و باب و مام
بر تو می گریم که بردی کوه غم از کودکی
بر تو می گریم که شد با خون دل عمرت تمام
ای خدا را باب رحمت، باب رحمت باز کن
تا که "میثم" زائر قبرت شود فی کل عام
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- چهارشنبه
- 27
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 6:26
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه