آری جوان ترین قمر آل هاشمم
مثل حسن غریب میان محارمم
مثل حسین برده عطش طاقت مرا
مهمان نو رسیدهٔ موسای کاظمم
امشب گرفته بود
دست خدا مرا
زهرا از آسمان
میزد صدا مرا
خشکید آن لبی که بر آن نام حق نشست
بغض ملائک از خبر درد من شکست
حتی کنار پیکر من خواهری نبود
تا برکشد به روی تنم عاشقانه دست
در را به روی من
تا ظالمانه بست
فریاد و نالهام
در سینهام شکست
وقتش رسیده مرغ مهاجر سفر کند
یک بیقرار هادی من را خبر کند
بر دامنش مگر بگذارد سر مرا
گریان لب مرا به نمی آب تر کند
جان میدهد غریب
فرزند مصطفی
پر میکشد جواد
تا مشهد الرضا
شاعر : قاسم صرافان
- چهارشنبه
- 27
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 16:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه