مي خواستم شعري بگويم دفترم سوخت
بر برگ گلها مي نويسم مادرم سوخت
ديدم قيامش را شكست و گفت بابا
طاقت نياوردم نمازِ آخرم سوخت
مهريه اش را آبِ غسلش كرده بودند
مي گفت حيدر, همدمِ غمپرورم سوخت
خيبرشكن , كرّار, مظلومانه مي گفت
با چاه, ديدي گيسوانِ همسرم سوخت؟
اري همين جا خيمه سوزي رسمشان شد
مي گفت پيغمبر لباسِ دخترم سوخت
كافي نبود و شعله اي را خولي افزود
بوي خوشي آمد نوشتم عنبرم سوخت
شاعر : علیرضا رضایی
- چهارشنبه
- ۳
- مهر
- ۱۳۹۲
- ساعت
- ۵:۱۲
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا رضایی
ارسال دیدگاه