(به سبک ندیده شهر کوفه)
خدایا درد خود را به جز تو با كه گویم
كمر بستـه عـدویم بریزد آبرویم
زبانزد بوده در عالم امانت داری من
امانتهای زینب شد فدای یاری من
شده جان بر لبم – خجل از زینبم
******
ندانم با چه روئی به زینب روبرو شد
چسان گویم بریده دو سر و باغ او شد
برم سوی حرم جسم دو سر باز دلیـــرم
ولی از خجلت زینب سرم بالا نگیرم
شده جان بر لبم – خجل از زینبم
******
همه یارانم اینجا همیشه یاورم كو
رسیدم خیمه اما خدایـا خواهرم كو
رساندم هر شهیدی را مرا دلداریم داد
ولی حالا از او یك سایه بینم داد و بیداد
شده جان بر لبم – خجل از زینبم
شاعر : حیدر توکل
- یکشنبه
- 7
- مهر
- 1392
- ساعت
- 6:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حیدر توکلی
ارسال دیدگاه