من امام تمام دنیایم
بر تمامی خلق مولایم
باقر علم احمد و علی ام
چون که من هم ز نسل زهرایم
روزها شمس و ماه هم هر شب
روی خود می نهند بر پایم
روی بال دعا و سجاده
آسمان غرق در تماشایم
من شکافندۀ علوم شدم
از دعاهای خیر بابایم
گوهر علم و آیه های حدیث
ریزد از درّ سرخ لب هایم
من امام طلوع امروزم
من شفیع غروب فردایم
دست بر دامنم اگر بزنید
از زمین تا بهشت پر بزنید
گر چه من سوختم ز زهر جفا
جگرم پاره پاره شد اما
به خدا صحنه ای ندیدم من
تلخ تر از غروب عاشورا
صحنۀ مرکب بدون سوار
نیزه ای را که می رود بالا
من خودم با دو دیده ام دیدم
شمر را روی سینۀ آقا
تا که خنجر به حنجرش آمد
عمه می گفت وای... یا زهرا
سر جدم که بر سر نی رفت
لشگر آمد به سمت خیمۀ ما
ما روی خار می دویدیم و
پی ما بود زینب کبری
من خودم قتلگاه را دیدم
بر سر نیزه ماه را دیدم
هر کسی بود دیدۀ تر داشت
پیش رویش به نیزه ها سر داشت
یا که چون خواهری که با دل خون
روی نی چند تا برادر داشت
همۀ خاطرات من رنگی
از غم لاله های پرپر داشت
پیش چشمم رقیه را می زد
خیره چشمی که بغض حیدر داشت
عمر کوتاه این سه سالۀ عشق
دردهایی شبیه مادر داشت
شکر می کرد در نبود پدر
عمه جان را اگر که در بر داشت
زهر تنها دوای این ها شد
گره از کارم عاقبت وا شد
شاعر : مهدی نظری
- دوشنبه
- 15
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی نظری
ارسال دیدگاه